کاثیا
کتاب «کاثیا» جلد پنجم مجموعه هفت جن است و قصه از جایی آغاز میشود که راوی «میرانا» در حال روایت سفر خود است. کتاب کاثیا نوشته «امید کوره چی» ما را به کوههای سربهفلک کشیدهٔ زاگرس در استان لرستان میبرد. جایی که قهرمان داستان در چنگال دیوی اسیر گشته است و رهایی از آن آسوده نیست. البته مشکل میرانا تنها دیو و حضور در این مکان ناشناخته و پررمزوراز نیست؛ او برای نجات «علی» آمده است... در بخشی از کتاب کاثیا میخوانیم:
«از تن تاریک هیولای مهلک آتش سیاه میجوشید، و چهرهاش با خروش مارهای زهرآگین در اطراف گسترده میشد... مارهای سیاهی که از دل زمین بیرون آمده و به تن پر از آتش او میپیوستند که ناگهان هیولای مهلک به سمت من آمد... بهسختی گردن فراز کردم و با آخرین توانی که برایم مانده بود، دست خود را از زیر آوار ستون بیرون کشیده و خنجر کریستالیام را با همهٔ نیرو به سوی گلویش پرتاب کردم که آنی دستهای مار خروشان از سینهٔ هیولا بیرون آمد و قبل از آنکه خنجر به گردن او اصابت کند، خنجر میان انبوه مارهای آتشین درجا گداخت و چون گدازهٔ ذوبشده فروریخت... خدایا این دیگر چگونه موجودی بود! هیولایی که تنش لایه لایه آتش بود و مار...»
- نظرات